سلام جابرجان...

سلام داداش بامرامم.

ازوقتی که اومدی روی صحنه وخودتونشون دادی باهات یه انس عجیبی گرفتم.دست خودم هم نبود.

باخوشحالی هایت خوشحال میشدم وناراحتی هایت غمی تمام وجودم رامیگرفت...رفتارهایت دل رازیرورومیکردوهمچنان هم میکند.

ازتوخییییلی چیزهای خوب یادگرفتم.رفتارهایی که من روبه خدانزدیک کنه وانگیزه ام رابرای تلاش درراستای کارهای فرهنگی بیشترکند.ازاخلاق خوبت بهره بردم ویادگرفتم که بامادرم وحتی کوچکترین عضوخانواده چگونه رفتارکنم.اینکه بایدبرای بهبودوضعیت اعتقادی جامعه وترویج کارهای فرهنگی تاپای جان تلاش کنم.دربسیج های جهادی-فرهنگی حداقل کاری راکه ازدستم برمی آیدراانجام دهم وگوش به فرمان سخنان رهبرم باشم وبتوانم تاحدتوان به آن عمل کنم.تاقبل ازاینکه باشخصییت اشناشوم هرازگاهی شبهاتی دلم رامیلرزاندولی بعدازآشنایی ودیدن رفتارهای موثرودلنشین توبه جواب هایش پی بردم.فهمیدم که چادرم من راحفظ میکندوهربارکه آن رابه سرمیکنم به مادرم حضرت زهرا(س)اقتدامیکنم.این چادرسلاح من است وهمچنین سلاح هزاران مادرودختران سرزمینم.نوجوان هایی که دشمن بابه کارگیری ثانیه به ثانیه ی عمرش روی تحریک وانحراف آنهاسرمایه گذاری میکند.به قول خودت وحرف اقااین فضای مجازی شده قتلگاه جوان هامون.قتلگاهی که هیچ کس آن را،نه میبیندونه میخواهدکه بفهمد....

این دغدغه ی بزرگت یعنی خدمت به جامعه ومفیدبودن برای آن وهمچنین انجام کارهای جهادی وفرهنگی به من انگیزه ی بسیاری دادتاکه بتوانم من هم ازهیچ کوششی دریغ نکنم والان همه ی ذکروفکرم شده انجام کارهای فرهنگی که خیلی مظلوم واقع شده‌...شهادت رادوست دارم ولی خدمت به جامعه ام برایم مهم تراست واگرلیاقتش راداشته باشم شهادت دراین مسیرنصیبم شود...جابرجان...ازت یادگرفتم که یک ادم میتواندچقدرمفیدباشد.درهرزمینه ای فعالیتی داشته باشدوبازهم روزبه روزدغدغه هایش درجهت موثربودن بیشترشودولحظه ای سست نشود.میتواندنخبه باشدوازاین نعمت بزرگی که خداوندبه اوعطاکرده است برای سودرساندن به جامعه وافرادآن استفاده کند،نه فقط به دنبال مزایاهایی برای خودش باشد.واینکه یک شخص نخبه بااینکه تحت نظردشمنانش است وآنهانقشه ی حذف کردنش رادارندبازهیچ ترسی نداردوفعالیت هایش کم که نمیشودهیچ،تازه بیشترهم میشود.ازتویادگرفتم که عشق به اهلبیت درزندگی ام لحظه به لحظه بیشترشودوخیلی چیزهای دیگرکه درزبان برای بیان کردن نمیگنجد....

درلحظه ای وبرای کوچکترین دقایقی توانستم رنج وناراحتی خانواده های شهداراببینم وبرایشان اشکم جاری شود.

جابرعزیز....

انقدرجذاب ومهربان بودی که حتی ازدیدنت سیرنمیشوم ومدام دوست دارم درزندگی ام هزاران مثل توراببینم وازانهابیشتریادبگیرم...

داداش خوش اخلاق...برایمان دعاکن که بتوانیم مثل خودت شویم وهزاران نفررامثل خودت پرورش دهیم ودراین راه تربیت کنیم.

التماس دعا.


براش


سلام...برای دومین بار تئاترجابر را تماشا کردم...ولی انگار اینبار با دفعه ی قبل فرق میکرد...احساس میکردم جابر را مثل داداش خودم...که البته هیچ وقت نداشتم دوست دارم...در لحظه لحظه ی تئاتر دوست داشتم جای زینب و جمیله بودم و یه چنین برادری داشتم...یه برادر که همیشه حواسش بهم هست...غیرتش براش از همه چی مهم تره...یه برادر که هدفش شهادت نیست...عاشق شهادته...❤

دوست دارم هزاران و هزاران بار دیگه تئاتر تون را ببینم...واقعا تئاترتون عالیه...


براش


سلام جابرم نمیدونم ازکی ازچی برات بگم از حاله بدم بعده دیدنت یاکه از خودم یا ازدلتگیام  ازاین که نمیدونم حالم براچی بده خستم جابرم بریدم!!!

خیلی سخته عوض شدن یهویی کنار گزاشتن همه چیت اما به خاطره رسیدن به تو از سختیش لذت میبرم 

جابر گاهی انقدر بهت فکر میکنم که خسته میشم ازهمه چی دلم میخواد بزنم زیر تمام عقایدم امانمیتونم خسته شدم ازاین همه فکر کی توی سرمه ،جابرم داداشم من مطمئنم تومنو یه روزی به اون خواسته هایی که مطمئنم خودتم میدونی که خیلی برام خوبه میرسونی

جابرم ،بهترین اتفاق زندگیم بهم صبر بده تا اون موقع ،صبر بده که عوض نشم

دوستدارم داداشی ،خداحافظ